دیشب میهمانی بود..
آدم هایی که دستکم یکسال بود همدیگر را دوست نداشتند (ببخشید ندیده بودند !! ) آمده بودند که دور هم باشند .. من نصفی از صاحب خانه بودم و نصفی از میهمان ..
حالا مهم نیست !
دانه دانه آمدند و خانم ها کیف و کفش و لباسشان را به هم نشان دادند (ببخشید تعویض کردند ) و آقایان هم سوئیچ هایشان را (یعنی رفتند پارکینگ ) یک پرانتز دیگر : ( من اصولا معتقدم مردها بین پارکینگ و کاناپه ی اختصاصی شان وجه تمایزی قائل نمیشوند که مبادا به هیچ کدام بر بخورد .. یک چیزی در حد برنامه نود ! )
بگذریم !
بعد دانه دانه نشستند و ریزه گویی های دوست داشتنی شروع شد :
(این چند تا را بی اغراق یا شنیدم یا لب خوانی کردم !! )
- می گفتن خونشون خیلی بزرگه اونجوری ها هم که نیست که!
- ای بابا دیگه تو حلبی آباد هم که ابنجوری میز تلویزیون نمی زارن!
- واقعا فکر می کنه اگه لباس مشکی بپوشه چربی هاش معلوم
نمیشه؟!!
- به زنموت بگو : زنمو چند بار این مانتوت رو می پوشی آخه !
(دخترک هم از همه جا بی خبر گفت .. حال کردم که زنمو هم حالش را
گرفت و گفت : به مامانت بگو من دیدم دیروز بازار ستارخان بودی .. پس
واسه امشب بود ؟ لااقل اتیکت اش رو می کندی !!)
بعد من هم به عنوان دفاع سوم وارد بازی شدم .. (البته نظر خود مربی این بود که هنوز نیمکت نشین باشم ولی یک ته رابطه ای با کمک چهارم مربی دارم !) همین که توپ به فوروارد حریف رسید مهلتم نداد تا خودی نشان بدهم :
- عزیزم .. چرا دانشگاهو ول کردی ؟؟
- من ؟؟ نه !!!!!!!!
- اوا ؟ راست میگی؟ من برات خیلی نگران شدم .. گفتن نصفه ولش کردی !!
- جدی ؟ نه ! خوب درسم تموم شده دیگه !! کی میگه ولش کردم ؟؟؟
ـ همه !!!
( من که تا بحال همه جای زمین را امتحان کرده ام و به قدرتی خدا هیچ جا استعدادم نم هم پس نداده .. هاج و واج به دروازه بان بیچاره ای نگاه کردم که با ترس و لرز به توپی نگاه می کرد که یک ۳ ثانیه پیش تیرک دروازه اش را لرزانده !! )
حق اش این بود خودم را بیاندازم زمین تا تیم مداوا بیایند اما چون گل عقب بودیم چاره ای ندیدم که لنگان لنگان بازی را دنبال کنم .. از همین رو خودم را مشغول کردم که از همان اس ام اس های نیامده برایم آمده و من مجبورم که جوابش را بدهم وگرنه از مصاحبت شما که داشتم خیلی لذت می بردم !! بازی از سمت دیگری پی گیری شد .. مهدوی کیای حریف یک فرار جانانه کرد و در چشمان مبهوت زده شده ی ما تا محوطه ی هجده قدم پیش امد :
- منطقه تون خیلی بد آدرسه .. اقای فلانی نزدیک بود سر آدرس پرسیدن با یکی دعواش بشه !!
آقای فلانی سبیل های نداشته اش را تاباند (چون قبلا داشت عادت دارد . اخیرا خانم فلانی گفته بزند ! حالا درست است که ما یکسال بود ندیده بودیمشان اما آمارشان را که داریم ) و کلی فکر کرد ببیند برای عدم ضایع شدن همسرش باید کدام بخت برگشته ای را یادش بیاید که احیانا می خواسته بزند فک اش را داغان ( یا داغون ) کند ! اما تبسم دل نشینی به لبش آمد وقتی خانم فلانی از بیم تجربه ی چلفتگی او خودش به فریادش رسید :
ـ عزیزم .. اون کیوسکی رو می گم .. سر بلوار !
( اخیرا به ذهنم رسیده تحقیقی در مورد کلمه ی عزیزم به عمل بیاورم . حیف که پایان نامه ام را دادم .. اما به نظر می رسد این کلمه که اخیرا در محافل عمومی زناشویی ایران بسیار باب شده می باشد در زمان ها و موقعیت های مختلف معانی متفاوت دارد مثلا خانمی وقتی می گوید عزیزم می تواند این منظورها را مد نظر داشته باشد :
ـ دیدی ؟ شوهرمه .. تا چشت درآد که ۳۲ سالته ترشیدی !!
ـ هی! مردی که یک کلمه جلوی آبجیت قربون صدقه ام بری ؟ عزیزم بعدی رو تو می گی ها!!
- هر چی حرف می زنن پشت ما که یه سر مثل خروس و مرغ مدرن به هم می پریم دروغه !نمی بینی ما چطوری همدیگرو خطاب می کنیم ؟؟
- مامانت فکر می کنه هی بگه پسرم دلم جونم من کم می آرم عزیزمممممم !!
- عزیزم ارواح خاک آقاجونت منو ضایع نکن .. بگو دیشب رفتیم هایپر استار .. نمی میری که ! پالتو پوست که ازت نخواستم عزیزم !! )
مجددا بگذریم !!
مسابقه (عذرخواهی مجدد : میهمانی ) ادامه یافت و میهمان های یک ساله مواضع اصولی و استراتژیک دشمن را مورد هدف قرار دادند و در یک سری عملیات های ازپیش تعیین شده اهداف از پیش تر (حدودا شش ماه پیش تر ) تعیین شده را بمباران کردند ..
صاحب خانه که نمیدانست به خرج هایش بگرید یا به اهداف استراتژیک اش تصمیم گرفت میهمانی بعدی را تا معلوم شدن اوضاع هسته ای به تعویق بیاندازد چون حالا حالا ها نیست .. رجوع شود به شعری در این خصوص که خیلی (اما نه حالا حالا ها ) دارد و معرف حضور خاطر کلیه خوانندگان گرامی نیز می باشد .
میهمان ها اما متا سفانه بر سر آوردن چشم روشنی هیچ گونه جوگیری از خود نشان نداده بودند و هر کدام این وظیفه ی خطیر را به دیگری محول نموده بودند ..
ما هم دیگر دعوتشان نمی کنیم تا چشمشان در آد !!
و مقداری از وسایل تازه خریداری شده ی پز دهی شان نیز در خانه خاک بخورد !! به ما چه !
تا باشد از این میهمانی ها و محفل های دیگری که اعضای گرم و صمیمانه فامیل دور هم جمع شوند و گپ های خوب خوب بزنند ! این پست صرفا به جهت خاطر شاد شدن شما هایی بود که ناراحت
بودید که رفت و آمد ها کم شده است . در حالیکه آمار میهمانی اخیر نشان داد که درصد چرخش توپ در زمین صاحب خانه و میهمان ۷۰ به ۳۰ بوده و بد هم نبوده و بعدتر هم بهتر خواهد شد !!
تا چشم پرسپولیس در بیاد که علی کریمی را دست به سر کرد ..
تا برنامه بعد ..
سلام
اول: خونه تکونی مبارک!
دوم: رنگ بعضی از نوشته هات خیلی کم رنگه و به سختی قابل خوندن.
سوم: رو نکرده بودی طنز نویسی( می خواستی دیگرانو فریب بدی و تمارض کنی اینم یه اخطار!!!)
چهارم: مهمونی باحالی بوده دم خودتو فامیلتون گرم.
جالب بود کثر مهمونی ها مون همینطوری با یکم تغییرات فرمت کلیشون همینه اما خوشم اومد قلم خوبی داری مرسی که به وبم اومدی
سلام منظورتو متوجه نشدم
از لحاظ ادبی متن پر باری هستش اما من در پس این ادبیات یک ذهن مشوش و پر دغدغه میبینم که مثل یه گنجشک از این شاخه به اون شاخه می پره.
گم شدی؟سرگردونی؟
فکر کنم تا مهمونی بدی آپ نمی کنی!!!