شب برفی ..

پنجره ای کوچک به آنچه ساخته ایم و می سازیم و یا به نماشای تقدیر می نشینیم که چگونه آجرهایی از جنس دقایق را روی هم می گذارد ...

شب برفی ..

پنجره ای کوچک به آنچه ساخته ایم و می سازیم و یا به نماشای تقدیر می نشینیم که چگونه آجرهایی از جنس دقایق را روی هم می گذارد ...

فکر می کنم یک اتفاقی افتاده .. 

 

من کلی عیدی گرفتم ! .. و کلی هم حساب و کتابشان کردم ..  

بچه هم که بودم همین کار را می کردم ..  

هر ۲ ساعت  می شمردمشان ! 

حالا هم هر ۲ ساعت مرورشان می کنم ..  

 

اما واقعا یک اتفاقی برایم افتاده .. 

آنوقت ها می شمردم تا ته دلم غنج برود .. 

این روزها می شمرم بدانم کدام ها را باید پس بدهم .. کدام ها را بهتر است بهتر پس بدهم .. !! کدام ها را ...

 

حتما یک اتفاقی افتاده ............. 

 

 

چه احساس بدی است .. 

 

اینکه بهترین دوستم را از دست دادم .. 

 

و چه بدتر آنکه در دور شدنش هیچ گناهی نداشتم ......... 

  

انگار تاریخ صدها بار تکرار میشود ...