شب برفی ..

پنجره ای کوچک به آنچه ساخته ایم و می سازیم و یا به نماشای تقدیر می نشینیم که چگونه آجرهایی از جنس دقایق را روی هم می گذارد ...

شب برفی ..

پنجره ای کوچک به آنچه ساخته ایم و می سازیم و یا به نماشای تقدیر می نشینیم که چگونه آجرهایی از جنس دقایق را روی هم می گذارد ...

نامه ی گمشده ...

 ؟

گمان می کنم .. خدا یک صندوق پستی داشته باشد ..

 پر از نامه .. انگار  دانه دانه ی روزها که می گذرد ، هر   روز هزارها نامه به همان یکدانه صندوق پستی فرستاده می شود .. می گویم هزار تا .. چون دوست ندارم بگویم میلیارد تا .. چون غصه ام  می شود .. انگار مطمئن می شوم که میان آن میلیاردتا .. نامه ی من اصلا به چشم نمی آید .. همیشه همینطور بوده ام . از رقم های  درشت غصه ام می شود ..

خدا انگار بدجوری سرش شلوغ است .. هی می خواند هی جواب ها را می نویسد و به تحویل دارش می دهد ..

وقت سر خاراندن هم ندارد ..

میان این همه شلوغی ، بعضی ها هی نامه هایشان را دوباره و دوباره می نویسند ..

آنوقت هی همه ی نامه ها بیشتر روی مال من تلمبار می شود ..

خدا کی به نامه های قبلی  می رسد .. نمی دانم ..

فقط این را می دانم که من نامه ام را دوباره نمی نویسم ..

موسی به بنی اسرائیل گفته بود : پروردگار من .. نه خطا می کند و نه فراموش ...........

می دانم .. عاقبت یک روز خدا ، از همان بالا ، نور سرخ آفتاب را کنار می زند و فکر می کند : یکبار هم  نامه ها را از اول به آخر بخوانم .. !! ؟

اولین روز دبستان باز گرد ...

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان باز گرد

باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسب های چوبکی

 

خاطرات کودکی زیباترند
یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

 

درس پند آموز روباه و خروس
روبه مکار و دزد و چاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است

 

کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید
ریز علی پیراهن از تن می درید

 

تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

 

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنید
باز هم در کوچه فریادم کنید

 

همکلاسیهای درد و رنج و کار
بچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم

 

یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن

 

تو هم ...

 

 

هیچ میدانی ... گمان می کنم .. دلت دیگر برای من تنگ نمی شود..  

برای سرخوشی هایم .. خنده هایم و امیدهایم ....... 

 

 انگار به من نگاه نمی کنی .. یا می خواهی فراموش کنی که من هم هستم ..  

 

شاید بقیه .. بهتر با تو حرف می زنند .. کارهای بهتری می کنند.. یا چیزهای 

 

 بهتری می گویند .. یا .. یا اینکه بیشتر دوستشان داری .......  

 

این روزها .. انگار دلت دیگر برای من تنگ نمی شود ...... 

 

 

 خدایا .. تو هم قهر بلدی ... ؟

حقیقت گمشده است .......

سال ها پیش خواندم ..  ؛ 

 

حقیقت  آینه ای بود ... 

 

افتاد و شکست .. 

 

هر کسی تکه ای از آن یافت و ..   

 

گمان کرد .. تمام حقیقت را یافته است ...... ! 

 

 

 و من .. امروز گمان می کنم آینه ام را گم کرده ام .. 

 

انگار تمام آدم های زمین به دنبال آینه هایشان می گردند ......

معمای زیر دیپلم !!

 
دوستم این معما را برایم ای میل فرستاد ..  
من هم چون مطمئن نبودم پیش دبستانی ها این حرف را زده باشند شبیه شکل آخر داستان نشدم اما اگر روزی مطمئن شوم حتما می شوم .  
جالب تر اینکه نویسنده ی این متن اصلا به فکرش هم نرسیده که کسی بتواند جواب درست را بگوید ! بسیار باحال می باشد !! 
 
 
 

چیستان زیر را میتوانی با یک ذره فکر حل کنی؟
 

 

 

از بچه های پیش دبستانی این سؤال را پرسیدن که :

«اتوبوس توی این شکل به کدوم طرف میره؟»

  

  

 

.

 

برگرد و دوباره با دقت به شکل نگاه کن.ابدا عجله نکن!
 

مطمئنا می تونی جواب را پیدا کنی!

  

  

 

  

  

  

.

  

(جواب ممکن است چپ یا راست باشه ! خیلی دقت کن)


 


 


 


 

.  
 

  

 
 

  

هنوز نفهمیدی؟ای بابا پس چکار میکنی ؟

باشه، من بهت میگم.

بچه های پیش دبستانی همگی جواب دادند : «چپ»

  

وقتی ازشون پرسیدن : «چرا فکر می کنید اتوبوس داره به طرف چپ میره؟»

اونا جواب دادن :

.

.  
 

.  


 


 


 

.

 

«چون تو نمی تونی درب اتوبوس رو که مسافرها سوار میشن را ببینی پس به سمت چپ میره.»

.

.

الآن چه احساسی داری؟؟؟

.

.
.

میتونی خندان باشی یا به حالت زیر دچار بشی؟!